با تسلیت فرا رسیدن شهادت ام ابیها حضرت فاطمه سلام الله علیها
این راه که رفته ایم به آه آمده است
انگار وفا به اشتباه آمده است
اینجا که نشسته ایم باطل بوده ست
این خرمن عمر در تباه آمده است
این رباعی را همراه با چند رباعی دیگر در 22 اردیبهشت روزی از جنس ترمه و تغزل سروده ام ، فضای آن متفاوت، اما بیانگر حالات درونی من به خصوص در آستانه سفرم به عتبات عالیات است ؛ سفری که می تواند این عمر تباه شده را آغازی دوباره باشد... سفری که از من ، منی دیگر بسازد ، سفری که می تواند پایان نپذیرد و مسافر، همه را به یاد مقصد بیاندازد...
ببخشید اگر ذهنتان در هزارتوی سوال راه به جایی نمی برد !
دوست عزیزی برایم نوشته بود : سلام برادر خیلی کم کار شده اید انگار .درست مثل من... ،قسمت اول حرفش درست است اما چه کسی از راز دل من، آرزوهای من ، این حال من، می تواند خبر داشته باشد ؟ ... ننوشته ام مدتی ... حالم خوش نیست!
هنوز باورم نشده عازم سرزمین عشقم ... هر وقت دوستی می گفت "شما کربلا مشرف نشده اید؟" در جواب می گفتم سفر من باید هوایی باشد ! و آن هنگام که بریده ای و اعزام هوایی در کار نیست ، برایت مولا (ع) همه امکانات را فراهم می کند تا بیشتر باورت شود ،این سفرها دعوت می خواهد...آری سفرم هوایی ست !
اما هنوز آماده نیستم ، هنوز لیاقت حضور نیافته ام ؛هنوز احرام نبسته ام! روسیاهم و سراپا ...
اما مطمئنم مرا به بارگاه خویش راه خواهند داد... به آغوش حضرت علی علیه السلام پناه خواهم برد ،آغوش پدر مهربانم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : "من و علی پدران این امتیم" ؛ به دامان حضرت موسی ین جعفر و ابالفضل باب الحوائج علیهما السلام چنگ خواهم زد ، بر خوان جود حضرت جواد علیه السلام مهمان خواهم شد و یقین دارم حسین علیه السلام این غریق را نجات خواهد داد که امام رضا(ع) فرمود : کلنا سفن النجاه و سفینه الحسین اسرع
پی نوشت : از دوست عزیزی که تهران زحمت رزرو هتل را کشیده اند بسیار ممنونم
ساعت 12:23 عصر روز یکشنبه 89 اردیبهشت 26
مدتی است ننوشته ام ؛ نه اینکه سوژه ای نباشد ،نه اینکه حرفی برای زدن و مطلبی برای نوشتن نداشته باشم ؛تنها به این دلیل که در این زمستان سرد و آمار افسردگی فصلی بالا ،خواننده ای اگر خواست بیاید اینجا با این صحنه روبرو نشود ... خدا را شکر نه آنفولانزای نوع A گرفته ام و نه افسردگی ،مشکلم این است که پوپولیستی نمی نویسم...
اسفند به نبمه می رسد و این روزهای فارغ از نوشتن ؛ فرصت مغتنمی دارم برای مطالعه ، بعد از خواندن «در پس پرده» حمزه سردادور ، «عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان» مرحوم آیت الله نهاوندی (ره) ، «عطش» ناگفته هایی از عارف کامل آیت الله قاضی (ره) و «سوخته» شرح زندگانی عارف واصل آیت الله انصاری همدانی را می خوانم .ساعاتی برایم باقی می ماند تا عاشقانه هایم را قلمی کنم و بعضی از شعرهایم را اصلاح...
در حواشی اندر فوائد خاموشی مطالعه می کردم و تازه از این پارادوکس نجات یافته بودم که این فکر به ذهنم خطور کرد:این روزها اخبار ،حرفها و حدیث هایی که می شنویم و می خوانیم سه دسته اند : کارشناسی شده، منطقی ، مستند و مدلل مثل خبر تاثیر زلزله شیلی روی محور فرضی زمین و کوتاه شدن روز ،یا به ظاهر مستند مثل سوداگری 6 نفر در احنکار آهن و افزایش 40% قیمت آن (که البته مشخص نشد این آهنین زره ها که تعداد دقیق شان اعلام گردید چه کسانی بودند و چه برخوردی با آنان صورت گرفت) ، یا بی اساس و خنده آور (البته تاسف آور) مثل ماجرای فریاد آقای شاه ؛ طنز این ماجرا را نیز بخوانید .
نکته آخر اینکه ، خوشحالم قبل از آنکه برخوردی با شرکت گریفین و پالینور صورت بگیرد 4 مقاله مستند درباره آن به تفصیل نوشتم و توانستم گامی هرچند کوچک در آگاه سازی جوانان بردارم ، در آنجا از فارکس گفتم و کلاهبرداری به ظاهر قانونی آن و اکنون با مجموعه ای کامل که به زبان عامیانه گردآوری شده درباره "هویت فارکس" ، "فارکس و کلاهبرداری بزرگ" چهره آن را بی نقاب در معرض دید عموم قرار داده ام خواندن آن را به همه توصیه می کنم.
ساعت 9:32 صبح روز جمعه 88 اسفند 14
ایامی که گذشت ، روزهایم معطر بود و شبهایم به خورشید وجودش نورانی ...
در آسمانی ترین جای زمین بودم زیر سایه مهربانی اش
به یاد دوستان بودم
مولای رئوف من :
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدای غمگینم
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمی بینم
ساعت 8:32 عصر روز پنج شنبه 88 آبان 21
ساعت 6:19 عصر روز شنبه 88 تیر 6
سپاس خدایی را که هر گاه از او چیزی خواسته ایم عطا می کند و آنگاه که امیدی به او داشته ایم به امیدمان می رساند خدای مهربانی که با کرم و احسان خویش هر کس روی به او بیاورد او را محروم نمی کند و امیدش را نا امید نمی گرداند، نازنینم تو که می دانی خواسته هایم ر ا،دغدغه هایم را ... امید به تو بسته ام ، چشم انتظار رحمت تو آنچنان که شایسته توست ؛ می مانم ...
پ ن1: این روزهای اول سال برایم خاطره خوشی نداشت ، اما الحمدلله به خیر گذشت
پ ن2: گاهی شعر سراغم را می گیرد گاهی هوای تو ، تفاوتی نمی کند هر دو ختم می شود به دلتنگی من !
پ ن3: دعایمان کنید
ساعت 10:30 صبح روز چهارشنبه 88 فروردین 19
شاید آنقدر بهانه برای نوشتن داشته باشی ، بخواهی دغدغه هایت را قلمی کنی ، که نوشتن برایت تفنن نیست ... لپ تاپ کنار دستت باشد و اینترنت پر سرعتت را تازه شارژ کرده باشی ؛ آن وقت شرایط به گونه ای رقم بخورد که حدود یک ماه ننویسی...
اعتراض مخاطبانت تک و توک بلند می شود که کم کار شده ای و در این میان کسی نمی پرسد خوبی ؟ و تازه می فهمی در برقراری ارتباط با مخاطبانت ضعیف عمل کرده ای ،چه می توان کرد وقتی تنها نوشته ها رابط تو هستند با مخاطبانت؟
وقتی دختر خانم دانشجوی اصفهانی پرسشنامه اش را برایم فرستاد تا در تحقیقی که در مورد بلاگرها داشت با جواب دادنم کمکی کرده باشم طرح سوال تا کی وبلاگ نویسی را ادامه می دهید؟ ضروری به نظر می رسید هر چند در جواب به این سوال می گفتم تا وقتی دستهایم بنویسند ؛ اما حالا لطف و محبت نازنین خدا را برای نوشتن بیشتر درک می کنم ...
به هر حال و بعد از یک ماه دوباره می نویسم از عزیزانی که در این مدت اعیاد را تبریک گفته اند و به روز رسانی وبلاگهایشان را اعلام کرده اند و با محبتشان مرا مورد لطف قرار دادند تشکر می کنم انشاء الله به وبلاگ همگی خواهم آمد .
ساعت 10:59 صبح روز پنج شنبه 87 آذر 28
مهندس پیامکی برایم فرستاده بود جمله ای از دکتر شریعتی ؛ کاش به زمانی بر می گشتم که تمام غمم شکستن نوک مدادم بود
زبان حال ما بود ،هر چند ما با امتحان و ابتلاء الفتی دیرینه داریم اما نازنین معبودم خدایا ، مهربانا زبانم قاصر است از آنکه شکر تو را گوید که سایه پر مهر پدر بر سرم هست
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
ساعت 10:52 صبح روز سه شنبه 87 آبان 28