سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رب اغفر و ارحم - گنبد افلاک






درباره من
رب اغفر و ارحم - گنبد افلاک
آی دی من
تماس با من

سخنان بزرگان
Subscribe to me on FriendFeed
اطلاع از به روز رسانی
  موضوعات مطالب
سیاسی[19] . فرهنگ و جامعه[18] . نکته ها[14] . مذهبی[13] . دل نوشته[8] . اقتصادی[5] .
نوشته های من
نگاهی به نوشته های قبلی


به روایت لینک
مهدی یاوران [5]
عاشقانه های من [136]
عبدالله شهبازی [61]
دانلود :زمین و انباشت ثروت تکوین الیگارشی جدید در ایران امروز [162]
خوابی که نوستراداموس برای ایران دیده است [194]
به یغما رفتن تاریخ ایران در افسانه جومونگ [147]
زیارت کوکاکولا !!! [123]
جنبش عدالتخواه دانشجویی [143]
دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری [90]
کانون فرهنگی رهپویان وصال [131]
وبلاگ قبلی ام [180]
پایگاه اطلاع رسانی فرهنگی شاهد [163]
وهابیت و اسلام [144]
موسسه فرهنگی آرماگدون [438]
پائلو کوئیلو را بشناسید !! [237]
[آرشیو(27)]


لینک دوستان
عاشق آسمونی
مهاجر
آخرین روز دنیا
شلمچه
یادداشتها و برداشتها
.: شهر عشق :.
وب سایت روستای چشام (Chesham.ir)
طلبه تخریبچی
بازگشت به خویشتن
عطر نرگس
کلام دل
مذهب عشق
معصومین
دکتر علی حاجی ستوده
کعبه دل
مجاهد مجازی
روایت های آسمانی
یادداشتهای یک وبلاگر
دوستداران و عاشقان یوسف فاطمه زهرا (س)
راز پرواز
یک وجب دل
گل نرگس فدای رنگ و بویت
ساحل افتاده
بازمانده تنها
ترنم باران
دکتر بیات (شعر)
نرگسی
ناکجا آباد
مسائل قرآنی(مهناج)
ابراهیم در آتش
امام مهدی (عج)
کوهنوردی و ... !
بی نشان
اشعار سید محمدرضا هاشمی زاده
حدیث نفس(احمدک)
سجاده ی عشق
اردشیر
حاج آقا مسئلة
بچه کنکوری
کیمیای قلم
شبنم سحرگاهی
گل نرگس
یا فاطمه الزهرا (س)
ایثار و شهادت
غلامعلی رجایی
تازه ترین نوشته ها
سفر عاشقی
آنچه می گذرد...
[عناوین آرشیوشده]
لوگوی وبلاگ
رب اغفر و ارحم - گنبد افلاک


لوگوی دوستان
















 RSS 

آذرماه 86 که تازه در وبلاگ گنبد افلاک قلم می زدم مثنوی زیبایی را از شاعر گرانقدر آقای مرتضی عبدالهی خواندم که برای من تلنگری تاثیر گذار بوده ، چند روز قبل که آرشیو مطالبی را که از اینجا و آنجا جمع آوری می کنم  می خواندم دوباره به آن برخوردم حیفم آمد برایتان ننویسم، گاه داستان،شعر و حتی تصویر در انتقال مفاهیم خاص نقش موثری را ایفا می کنند گرچه اعتقاد دارم شعر را در یک چارچوب نباید تعبیر و تفسیر کرد و می توان از آن برداشت های مختلفی داشت و اینجا شاید در روشنترین دریافت بحث عشق حقیقی را بتوان مطرح کرد اما می توان گفت مجنون این داستان گویا ماییم که در زندگی همه هوش و حواسمان را تعلق خاطرهایمان ربوده است که نه تنها غیر آنها از لبهایمان بر نیامد روز و شب دنبالشان دویده ایم ترفیع شغلمان ،شهرت و مقاممان ،رضایت مافوقمان ، درآمد بیشتر به هر بهایی و... نه تنها خدا را که خویش را گم کرده ایم اما او مشتاق به بازگشت ما به هر بهانه ، ابتلاء و امتحانی ...
ربّ اغفِر و ارحَم به خاطر با تو نبودنمان برای تو نبودنمان که فرمودی قُل ربّ اغفِر و ارحَم و انتَ خیر الراحمین (سوره مومنون آیه 118)

یک شبی مجنون نمازش را شکست    
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم



ساعت 8:44 صبح روز دوشنبه 87 اردیبهشت 23