باران كه مي بارد تمام كوچه هاي شهر...پر از شور و شوق مي شود...و نويد آمدن تو را مي دهند...بر خود نهيب مي زنم كه...من تنها نيستم اگه چه منتظري تنهايم...در دم صبح بهار ...شاخه اي از گل ياس ...بوته اي از گل نرگس ...بغلي از گل سرخ ...همه را دسته كنم ، برگيرم ...و بسازم سبدي از پر طاووس سپيد ...تا دهم هديه به آنكس كه نوازشگر دلهاي سبك روحان است...به آن تك سوار پيشتاز سرنوشت ...به آن قافله سالار اينده بشريت...