با سلام
ممنون از حظورتون و نظرتون
انتظار ما از دين، انتظار مااز موعود، بايد جايش را با اضطرار ما به دين و احتياج ما به دين و احتياج ما به موعود، عوض كند. آن موقع به همان اندازه كه به دين محتاجيم، به رسول محتاجيم و به امام محتاجيم؛ به موعود، به منتظر، به كسى محتاجيم كه همهى دين را در دل خودش، در وجود خودش دارد، در زندگى خودش دارد، با آن زندگى كرده و در برنامهى خودش دارد و مىخواهد تحققش هم بدهد اينكه ما مىگوييم: خودم اين كار را مىكنم. مخصوصاً در دورهاى كه آدمى به قدرتهاى خودش نزديك شده و بنبستها و شكستها را هنوز احساس نكرده است. دورى راه و سختى راه را هنوز باور نكرده، احساس مىكند كه مقدار تجربهاش، مقدار عملش، مقدار عقل و عرفانش در اين دنيا كفايت مىكند.
يك نكتهى خيلى لطيف هماينجاست كه ما با اين نگرش، دين را، كه طبيعتاً حافظ دين و امام را با خودش دارد، نه يك راه، بلكه تنها راه مىدانيم. خيلى فرق مىكند كه ما بگوييم دين در مجموعهى راههايى كه آدمى در پيش دارد يك راه است. حرفى كه آريانپور در جامعه شناسى خودش مطرح مىكرد، كه آنچه كه دين مىخواهد به ما بدهد ما مىتوانيم به كمك علم، فلسفه، هنر، و ناسيوناليزم تأمين كنيم. يعنى مجموعهى دستاورد دين را مىتوانيم از اين مجموعه به دست بياوريم. نتيجتاً دين اگر هم راهى باشد، تنها راه نيست. در حاليكه با اين نگاه مىبينيم كه دين، تنها راه است! چون مجموعهى امكانات بالفعل و بالقوهى آدمى تكافوى اين استمرار، اين ارتباطهاى پيچيده و اين دنياهاى محتمل و مظنون و متيقن را نمىكند
گه گه به دعايي يادي