دوش درحلقه ي ماقصه گيسوي توبود
تادل شب سخن ازسلسله ي موي توبود
دل كه ازناوك مژگان تودرخون مي گشت
باز مشتاق كمانخانه ابروي تو بود
هم عفاالله صبا كز تو پيامي مي داد
ورنه دركس نرسيديم كه ازكوي توبود
عالم ازشور و شر عشق خبر هيچ نداشت
فتنه انگيزجهان غمزه ي جادوي توبود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شكن طره ي هندوي توبود
بگشا بند قبا تا بگشايد دل من
كه گشادي كه مرابود زپهلوي توبود
به وفاي تو كه برتربت حافظ بگذر
كزجهان مي شدودر آرزوي روي توبود.
اللهم صل علي محمدوآل محمدوعجل فرجهم .